ما مَردم ( We are people )

ما مَردم ( We are people )

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِیهَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا.



با سلام و عرض ادب و احترام به بازدیدکنندگان محترم .


اینجانب احمد صید محمدی ، متولد اول مرداد ماه 1373 ، در شهرستان تایباد هستم .

هدف از تشکیل این وبگاه ، بیشتر مقابله با تهاجم فرهنگی و جنگ نرم و همچنین شناساندن منطقه خراسان به شما بزرگمهران است .


جهت ارتباط با اینجانب :

پست های الکتریکی :

ahmad_seydmohammadi@yahoo.com

ahmadseydmohammadi94@gmail.com

تلفن تماس : 09151272283

نویسندگان


دخترنوجوان ایزدی از بازار بردگان داعش می گوید
روایتی از بازار برده فروشی گروه تروریستی داعش؛

دخترنوجوان ایزدی از بازار بردگان داعش می گوید

گروه تروریستی داعش بازار بین المللی را در عراق به راه انداخته است جاییکه زنان و دختران ایزدی و مسیحی را به عنوان بردگان جنسی به فروش می رساند.

به گزارش فرهنگ نیوز، جینان دختر ایزدی که توسط داعش ربوده شده بود داستان تلخ دوران اسارت خود را برای خبرگزاری فرانسه از ربوده شدن، کتک خوردن، به فروش رفتن و مورد تجاوز قرار گرفتن روایت می کند.

جینان 18 سال دارد که در اوایل سال 2014 توسط نیروهای داعش گرفتار شد. وی به مدت 3 ماه در چنگال داعش بود و در آن مدت توانست نقشه فرار خود را طرح ریزی کند.

زمانیکه داعشی ها در حال تجسس در مناطق شمالی عراق یعنی مناطقی که اقلیت ایزدی سکونت دارند، بودند، این دختر اسیر می شود و پیش از اینکه توسط دو مرد که یکی از آنها قبلا در اداره پلیس کار می کرد و دیگری شیخ محل بود، خریداری شود، به چند مکان برده می شود.

او در ادامه درباره نحوه نگهداری خود و دیگر ایزدی ها در یک خانه توضیح می دهد: آنها ما را شکنجه می دادند و به اجبار می خواستند دین ما را عوض کنند. اگر ما امتناع می کردیم به شدت کتک می خوردیم و ما را در حیاط در مقابل آفتاب به زنجیر می کشیدند تا آبی را که موش های مرده در آن بود بخوریم. بعضی وقت ها نیز ما را تهدید به شکنجه با برق می کردند.

جینان در ادامه از خوی حیوانی داعشی ها می گوید: تروریست های داعش نشانی از انسانیت ندارند. تنها چیزی که به آن فکر می کنند، مرگ و کشتن است. آنها به طور مدوام مواد مخدر مصرف می کنند. نسبت به همه حس انتقام و کینه دارند و هر روز می گفتند روزی دولت اسلامی داعش بر کل دنیا تسلط خواهد یافت!

این دختر ایزدی که خاطرات خود را تبدیل به کتاب کرده در آن یادآور می شود که چگونه در موصل، او وارد یک سالن با ستون های بلندی می شود که ده ها زن و دختر دیگر نیز آنجا جمع بوند. عنوان کتاب او، "برده داری داعش" است.

او می گوید: داعشی ها میان ما چرخ می زند، شبیه روانی ها می خندیدند و ما را با خشونت لمس می کردند. یکی از آنها داد می زد "همه خوب هستند اما من یک ایزدی با چشمان آبی و پوست رنگ پریده می خواهم  و قیمت آن را نیز پرداخت می کنم!"

او بازگو می کند که در میان خریدران در بازارهای برده فروشی، نه تنها عراقی ها و سوری ها برای خرید آنها بودند بلکه تعدادی از کشورهای غربی نیز بودند که او نتوانسته تشخیص دهد دقیقا از کدام کشورها هستند.

دخترانی که بهتر به نظر می رسیدند به روسا یا مشتری های پولدار از شیخ نشین های خلیج فارس تعلق می گرفتند.

یک طپانچه برای دختر سبزه ایزدی

جینان در کتاب خود از تروریست های داعشی روایت می کند که به سالن بزرگ می آمدند تا خریدشان را انجام دهند جاییکه بازرگانان به مانند واسطه میان صاحبان برده و امیران عمل می کردند. در میان برده های زن جستجو و جنس مورد نظر را خریداری می کردند.

این دختر ایزدی می گوید که یکی از بازرگانان در حال معامله کردن یک دختر سبزه با یک طپانچه بود و به خریدار می گفت اگر نقدا قصد پرداخت دارد باید 150 دلار بپردازد.

به گمان اینکه جینان عربی نمی فهمد، دو صاحب او آزادانه در مقابلش صحبت می کردند، یک شب او شنید که تجارت برده در محدوده داعش تا چه حد گسترده و فراگیر است.

دختر ایزدی خاطرنشان می کند: یک شب یکی از آن دو که نامش ابو عمر بود می گفت که یک مرد نمی تواند بیش از سه زن خریداری کند، مگر اینکه از سوریه، ترکیه یا کشورهای خلیج فارس باشد. ابو عناس در جواب او گفت که این تجارت خوبی است، یکی از خریدارن عربستانی آنها را جابه جا می کند و هزینه ای غدایی را که یک عضو داعش نمی تواند بپردازد، پرداخت می کند. این عربستانی خریدهایش را بسیار سودآور کرده است.

گروه تروریستی داعش، فروش زن و دختر را به یک تجارت در منطقه تبدیل کرده و دلالانی از ترکیه، عربستان، قطر و مصر در این زمینه بسیار فعال هستند.

جینان توانست خود را در یک موقعیت مناسب و پس از به سرقت بردن کلیدها، نجات دهد و پس از تحمل مشقت فراوان، راهی را برای رسیدن به کمپ آوارگان ایزدی در کردستان عراق پیدا کند.

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۴۰
ahmad seydmohammadi
مدیریت فرهنگی عنوانی است مرکب از دو واژۀ «مدیریت» و «فرهنگ». مباحث ما در ذیل این عنوان، بیشتر ناظر به بخش فرهنگ است، نه بخش مدیریتی آن؛ چراکه فرهنگ بخش مهم‌تر این ترکیب به حساب می‌آید. بنابراین هرگاه سخن از «مدیریت فرهنگی» به میان می‌آید، نخستین مسأله‌ای که باید بدان پرداخته شود، مفهوم فرهنگ است.
گروه فرهنگی مشرق - مطالبی که در این بخش به صورت دنباله‌دار می‌آید، برداشت‌هایی کوتاه و مستقل از مباحث حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان در دانشگاه امام‌صادق(ع) است که تحت عنوان «مدیریت فرهنگی» ارائه شده و توسط موسسه عصر بیان معنوی (ناشر آثار استاد پناهیان) برای انتشار در اختیار مشرق قرار گرفته است.
*****

مفهوم فرهنگ و عناصر آن 

مدیریت فرهنگی عنوانی است مرکب از دو واژۀ «مدیریت» و «فرهنگ». مباحث ما در ذیل این عنوان، بیشتر ناظر به بخش فرهنگ است، نه بخش مدیریتی آن؛ چراکه فرهنگ بخش مهم‌تر این ترکیب به حساب می‌آید. بنابراین هرگاه سخن از «مدیریت فرهنگی» به میان می‌آید، نخستین مسأله‌ای که باید بدان پرداخته شود، مفهوم فرهنگ است. اگر مفهوم فرهنگ به درستی روشن شود و ابعاد مختلف آن به خوبی‌ مورد بررسی قرار گیرد، خودبه‌خود راه برای پرداختن به مدیریت در عرصۀ فرهنگ هم باز خواهد شد. 

برای فرهنگ تعاریف گوناگونی ارائه شده است[1] این تعدد تعاریف به قدری است که ارزیابی همۀ آنها در این مجال نمی‌گنجد، ولی پس از بررسی این تعاریف و توجه به کارکردی که اینگونه مباحث فرهنگی از این تعاریف نیاز دارد، می‌توان گفت: «فرهنگ» یعنی آنچه که در یک جامعه «مرسوم» است و یا در بین افراد آن جامعه «رواج» دارد. البته ممکن است موضوعات مختلفی در میان افراد یک جامعه رواج داشته باشد، ولی یک عنصر فرهنگی به حساب نیاید. ما هم نمی‌خواهیم فرهنگ را مساوی رواج‌یافتگی قلمداد کنیم، اما قدر مشترکی که برای همۀ مصادیق فرهنگ یا امور فرهنگی می‌توان یافت، همین رواج‌یافتگی یا مرسوم بودن است. بنابراین بارزترین ویژگی‌ای که می‌توان در تعریف فرهنگ اخذ کرد، رواج‌یافتگی یک امر در جامعه است. 

البته جامع و مانع بودن این تعریف، با توضیحات بعدی محقق خواهد شد. اما چیزی که هست، تعریف فرهنگ از این زاویه، نسبت به تعاریف دیگر، غیر از گویایی و اختصار و دیگر فوائدی که می‌توان برای آن برشمرد، گفتگو و مفاهمه در خصوص مباحث مرتبط با فرهنگ را تسهیل می‌کند. 

در هر حال «رواج یافتگی و مرسوم بودن» را باید یک ویژگی مهم در تعریف فرهنگ محسوب کرد. اما این «امر» رواج‌یافته یا مرسوم، چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد تا نام فرهنگ به خود بگیرد؟ و به عبارت دیگر، چه اموری داخل در مقوله فرهنگ می‌شوند؟ 

به نظر می‌رسد امری که بناست به عنوان فرهنگ تلقّی شود، باید غالباً تحت یکی از عناوین پنج‌گانه‌ای که در ادامه می‌آید، قرار گیرد. بر این اساس، اموری را که از این پنج عنوان خارج هستند، اگرچه مرسوم و رواج‌یافته باشند، نوعاً نمی‌توان تحت عنوان فرهنگ قرار داد و آنها را جزئی از فرهنگ جامعه قلمداد کرد؛ هرچند ممکن است «مبتنی» بر فرهنگ جامعه یا «مرتبط» با آن باشند. این پنج عنوان که اساس فرهنگ یک جامعه را تشکیل می‌دهند عبارتند از: 
1. عقاید و باورها: مراد از عقاید و باورها در اینجا، «باورهای قدسی» و عقایدی است که شامل ایمان به غیب می‌شود، نه عقیده و باور به معنای «رأی و نظر». بعضاً در محاورات شنیده می‌شود که شخصی می‌گوید: «عقیدۀ من در مورد فلان مسأله، این است». در این‌گونه موارد مراد از عقیده، رأی و نظر است نه معنایی که در این بحث از عقیده ارائه و اراده شده است. طبیعتاً آگاهی و جهان‌بینی مقبول در یک جامعه و گرایش‌های فطری به امور معنوی، پایگاه اصلی سازندۀ عقائد دینی به حساب می‌آیند. 

2. نگرش‌ها: منظور از نگرش، برداشت، تلقی و قضاوت نهایی یک فرد دربارۀ یک مفهوم، پدیده یا شخص است.[2] ممکن است این برداشت و تلقی، مطابق یا برآیند آگاهی‌های او و یا حتی مغایر با برخی از آگاهی‌های او باشد. و نیز ممکن است صرفاً چند آگاهی از میان تمام آگاهی‌های مربوط به یک موضوع یا مفهوم، نگرشی را در فرد ایجاد کند. به عبارت دیگر، شاید بتوان گفت: «نگرش، مساوی با همۀ آگاهی‌ها نیست، بلکه نوعی جمع‌بندی و یا برداشت منتخبی از آگاهی‌هاست.» برخی از اوقات ممکن است نگرش‌ها با عقائد همپوشانی داشته باشند چون به طور کلی نگرش به ارزیابی نهایی افراد دربارۀ هر چیزی اطلاق می‌شود. 

3. علائق و گرایش‌ها: تمایلات و علاقه‌مندی‌های افراد نیز جزء اموری است که می‌تواند به عنوان عناصر کلیدی فرهنگ تلقّی شود. گرایش اگرچه مانند برخی دیگر از عناصر فرهنگ، یک امر درونی و شخصی محسوب می‌شود ولی آنجا که به هر حال بروز و ظهور بیرونی پیدا می‌کند، قابل شناسایی خواهد بود و هنگامی که وجه مشترک افراد یک جامعه می‌شود یک عنصر فرهنگی به حساب می‌آید. 

4. رفتارها و آداب شخصی: نوع رفتارهای شخصی آدم‌های یک جامعه و آدابی که نحوۀ رفتار انسان را در موقعیت‌های مختلف زندگی شخصی تعیین می‌کنند، یکی از مهم‌ترین بخش‌های فرهنگ به حساب می‌آیند. شاید عبارت «سبک زندگی» بیشتر با این بخش تناسب داشته باشد. 
5. آیین و رسوم اجتماعی: منظور آن دسته از آداب اجتماعی است که چگونگی تعاملات انسان را در مناسبات اجتماعی و زندگی جمعی تعیین می‌کند. رسوم مربوط به اظهار غم و شادی، سوگواری‌ها و اعیاد از اهم این آیین‌ها به حساب می‌آیند.  

«نمادها و نشانه‌ها» هم جزئی از فرهنگ یک جامعه محسوب می‌شوند ولی بیشتر تبعی و فرعی هستند تا اصیل و تعیین‌کننده. به همین دلیل ما آنها را جزء عناصر اصلی فرهنگ تلقی نکردیم. با این حال، نمادها در مباحث فرهنگی بسیار مهم هستند؛ نمادها می‌توانند در تظاهرات و ظهور و بروز هر یک از این عناصر فوق به کار گرفته شوند و معانی خاص خودشان را القا نمایند؛ و حتی زبان یک فرهنگ تلقی شوند و به همین دلیل در یک «مطالعۀ فرهنگی» از اهمیت خاصی برخوردار می‌باشند. 

نظرگاه پناهیان به مفهوم فرهنگ و عناصر آن  


مواردی که رواج یافته هستند ولی فرهنگ نیستند 


اگر مصداقی از این پنج عنوان در جامعه رواج پیدا کرد، می‌توان آن را جزئی اساسی از فرهنگ یک جامعه نامید و عنصری از عناصر فرهنگی آن جامعه قلمداد کرد. امور دیگری نیز ممکن است در جامعه رواج پیدا کرده و فراگیر شوند، اما آنها را جزء فرهنگ آن جامعه به حساب نمی‌آوریم. «قانون» یکی از این موارد است. قانون معمولاً یک حکم فراگیر است که در جهت اصلاح و تنظیم رفتار جامعه، وضع شده است. هرچند قانون امری فراگیر است که تأثیرات گسترده‌ای بر رفتار فردی و اجتماعی همۀ افراد جامعه می‌گذارد، ولی جزئی از فرهنگ جامعه نیست. بین فرهنگ و قانون تفاوت وجود دارد؛ مشابه همان تفاوتی که بین اخلاق و حقوق وجود دارد، و یا شبیه همان تفاوتی که بین مباحث اعتقادی و برخی از احکام شرعی وجود دارد. 

مجموعه‌ای از قوانین در هر بخشی از موضوعات اجتماعی، یک نظام حقوقی خاص را تشکیل می‌دهند که به نوبۀ خود در شکل گیری فرهنگ جامعه نیز تأثیر بسزایی دارند و چه بسا از فرهنگ نیز تأثیر بپذیرند. ولی باید حساب آن را از فرهنگ جدا نمود تا بتوان کارکرد این دو را در برخی مواقع با یکدیگر مقایسه نمود و از این راه به معارف مهمی دربارۀ فرهنگ دست یافت. 

از این دست می‌توان به «واحد پول» کشورها نیز اشاره کرد. واحد پول هر کشور هم جزء مواردی است که در آن کشور رایج است ولی نمی‌توان آن را از عناصر فرهنگی آن کشور دانست؛ چراکه تحت هیچ یک از عناصر پنج‌گانه‌ای که ذکر آنها گذشت قرار نمی‌گیرد، بلکه باید آن را در نظام اقتصادی یک جامعه مورد بررسی قرار داد. باید توجه کرد که نمی‌توان صرفاً به دلیل وجود تأثیرات متقابل میان یک امر رائج -مانند واحد پولی- و فرهنگ جامعه، آن را در زمرۀ عناصر فرهنگی قرار داد. 
نمونۀ دیگر، «شرایط اقلیمی و زیستی» است. شرایط اقلیمی و زیست محیطی افراد جامعه جزء فرهنگ آن جامعه محسوب نمی‌شود، هرچند تأثیرات گسترده‌ای روی همۀ افراد جامعه می‌گذارد و تک تک افراد جامعه نیز به نحوی با آن درگیر هستند. 

خارج کردن برخی از مواردِ رواج یافته در جامعه از ذیل مفهوم فرهنگ، بدین معنی نیست که این امور با فرهنگ جامعه ارتباطی نداشته باشند. بلکه این امور، هم از فرهنگ جامعه متأثر می‌شوند و هم بر فرهنگ جامعه اثر می‌گذارند. لذا در مباحث آینده، بسیاری از این موارد را جزء عوامل فرهنگ‌ساز معرفی خواهیم کرد. این عوامل، ارتباط تنگاتنگی با مفهوم فرهنگ دارند ولی با وجودِ این ارتباط عمیق و قرابت بسیار، بهتر است نام فرهنگ بر آنها نگذاریم. این تفکیک و دقت، به فهم و تببین بهتر مباحث فرهنگی کمک می‌کند. 

تلقی عمومی مردم از فرهنگ 

در بین پنج عنوان ذکر شده، شاید بیشترین نمود فرهنگ در «آیین و رسوم اجتماعی» و «رفتارها و آداب فردی» باشد. بسیاری از مردم وقتی می‌خواهند فرهنگ را معنا کرده یا مصداقی برای آن تعیین کنند، معمولاً به سراغ همین‌ها می‌روند؛ به نگرش‌ها، گرایش‌ها و حتی اعتقادات زیاد توجه ندارند. حتی ممکن است معتقد باشند که نگرش‌ها و گرایش‌ها فرهنگ‌ساز هستند، ولی آنها را جزء فرهنگ قلمداد نمی‌کنند. 

البته خود کثرت استعمال و به‌کاررفتن یک لفظ (مثلا لفظ فرهنگ) در یک معنا توسط مردم، می‌تواند معنای آن را تغییر دهد و یا معانی جدیدی برای آن به وجود آورد. لذا نمی‌توان در استعمال یک لفظ در معانی خاص زیاد محدودیت قائل شد؛ بلکه زبان، همیشه تحول و تکامل خود را در بستر نیازها و تناسب‌ها ادامه می‌دهد و بسیاری از اوقات این علما و اندیشمندان هستند که باید خود را با معانی قابل برداشت از یک لفظ هماهنگ کنند. 

با این وجود اگر بخواهیم دقیق‌تر از فرهنگ و مسائل آن گفتگو کنیم و با یک نگاه علمی و کاربردی آن را مورد مطالعه قرار دهیم، باید عناصر و بخش‌های فرهنگ را گسترده‌تر در نظر بگیریم تا شامل تمام اجزای آن بشود. بر این اساس تلقی پیشین از فرهنگ را نمی‌توان یک تلقی کامل دانست. گرچه آن چیزی که دیدنی است و معمولاً به عنوان شاخص، قابل اندازه‌گیری می‌باشد، رفتارها و آداب و رسومی هستند که به صورت فردی و اجتماعی در فرهنگ جامعه نهادینه شده و بروز پیدا می‌کنند، اما فرهنگ بخش‌های دیگری هم دارد که ممکن است کمتر دیده شوند که همان عقاید، نگرش‌ها و گرایش‌ها هستند. اینها هم جزء عناصر تعیین‌کنندۀ فرهنگ یک جامعه به حساب می‌آیند. ما این تکلّف را به خود نمی‌دهیم که اینها را صرفاً زمینه‌ساز فرهنگ بدانیم. 

سؤالاتی که باید به دنبال پاسخ آنها باشیم 

با این آشنایی و توافق اجمالی در معنای فرهنگ، حالا باید ببینیم اولاً، اهمیت و ارزش رواج یافتگی هر یک از این عناصر در یک جامعه به چیست؟ تاچه حد فرهنگ در سعادت و شقاوت افراد یک جامعه می‌تواند موثر باشد؟ اگر یک وضعیت نامطلوب در هر یک از این عرصه‌ها در جامعه رواج یافته باشد چه آثار سوئی دارد؟ همچنین، رواج یافتگی یا نهادینه شدن یک وضع مطلوب در فرهنگ جامعه چه پیامدهای مثبتی را به دنبال دارد؟ 

ثانیاً، چگونه می‌شود آن را مدیریت کرد؟ اساساً فرهنگ تا چه حد مدیریت‌پذیر است؟ چگونه می‌شود به رشد طبیعی آن کمک کرد و یا جلوی تضعیف بخش‌های خوب آن را گرفت؟ چگونه می‌توانیم برای تولید محصولات فرهنگی‌ای که بتوانند فرهنگ‌ساز باشند برنامه‌ریزی کنیم؟ و در نهایت، چگونه می‌توانیم اجرای یک پروژۀ فرهنگی را در سطح کلان و خرد مدیریت کنیم؟


________________________________________ 
[1]«درباره تعریف فرهنگ بیش از 161 تعریف جمع آوری شده است.» دکتر مهدی ناظمی اردکانی، مقاله«مبانی مهندسی و مدیریت فرهنگی سازمان‌ها»، نشریه راهبرد یاس، شماره20، زمستان88، ص246. 

[2]«نگرش» یکی از واژه‌های کاربردی در روان‌شناسی اجتماعی است. در مورد تعریف این واژه دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد. هرچند بر اساس تعریفی که در روان‌شناسی اجتماعی ارائه می‌شود، علائق و گرایش‌ها هم جزء نگرش محسوب ‌می‌شوند، همچنان که بخشی از عقاید نیز ذیل همین عنوان می‌گنجند، ولی از آنجایی که ما می‌خواهیم با نگاهی انسان‌شناسانه به جزئیات خاصی در مقوله فرهنگ نظر بیفکنیم، این عناوین را از یکدیگر جدا کردیم و در اینجا تعریف نگرش را محدودتر در نظرگرفته‌ایم و این بیشتر به جهت برخی ملاحظات است که به نوع مباحث آتی و نحوۀ ورود ما به مسائل فرهنگی برمی‌گردد.  
۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۳۳
ahmad seydmohammadi

 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
همسر شهید نوروزی: در دیدار خصوصی که خدمت آقا رسیدیم به ایشان گفتم همه این دلتنگی ها با دیدار شما محو شد. همه این مصیبت ها به این دیدار می ارزد .
گروه فرهنگ مقاومت  فرهنگ نیوز: "شیر سامراء"؛ شهید مهدی نوروزی فرزند شهید  در 15 خرداد 1361 مصادف با نیمه شعبان به دنیا آمد و در روز شهادت امام صادق(ع) برای سومین بار راهی میدان جهاد شد و در  20دی ماه 1393 مصادف با روز میلاد رسول گرامی اسلام و رئیس مکتب شیعه جام شهادت را نوشید . با همسر این شهید شجاع میدان رزم به همراه محمد هادی کوچک به گفتگو نشستیم.
 
 
فرهنگ نیوز: جوانان امروز به دنبال معیار والگو هستند تا بر اساس سبک زندگی او رفتار کنند، شهید مهدی نوروزی به عنوان شهید نسل سوم انقلاب اسلامی می تواتد یک شاخص و الگوی مهم و تاثیر گذار باشد، بنابراین شما چه ویژگیهای اخلاقی، فردی ، اجتماعی و خانوادگی را از این شهید بزرگوار می توانید به عنوان شاخص بیان کنید؟ 
من در این 2 سال و 8 ماهی که با شهید نوروزی زندگی کردم، خاطرات زیادی از ایشان دارم.. پدرم ابتدای ازدواج مان به آقا مهدی اصرار داشت که خودش را بابت تهیه مسکن دچار زحمت نکند  و تحت فشار نباشد، اما آقا مهدی معتقد بود که فضایی آرام و مطابق با  شرایط اعتقادی همسرش تأمین کند ، تا او همیشه احساس آسایش وآرامش کند.  از طرف دیگر شهید نوروزی همیشه برای نظام تلاش شبانه روزی می کرد. به طوری که قرار بود، نیمه شعبان در حرم امام رضا(ع) باشیم، اما آقا مهدی با توجه به حضور داعش در سامراء راضی نشد ، نتوانست بی تفاوت باشد و بنابراین رفت و  24 روزی را در سامراء ماند و فقط به خاطر حجم بالای کارش به تهران برگشت. 4 ماهی را با تلاش مسئولین شغلی خود که از نظر رفاه امنیتی نه مادی تمام شرایط را برایش مهیا کرده بودند، ماند اما به این رفاه بیش از حد راضی نبود و ابراز ناخشنودی می کرد.  
 
 
 
بگویند برو رفتگر محله باش ، نظام به جارو کردن خیابان نیاز دارد من می رفتم                                                                          
 
می گفت در سامراء ، هم دفاع از حرم امامین می کنی که از همه چیز بالاتر است و آنجا در خاکریزی و اینجا پشت میزی  و همه می خواهند به شما احترام بگذارند ولی آنجا فقط خودت هستی و خدای خودت .
البته می گفت که حضرت آقا و یا نماینده  ایشان امر کنند که کار شما اینجا مهمتر است من قبول می کنم، بگویند برو رفتگر محله باش ، نظام به جارو کردن خیابان نیاز دارد من می رفتم، همان کاری که نیاز نظام است انجام می دادم و به این نتجه رسید که دفاع از حرمین و مبارزه با تکفیری ها الان خط مقدم  دفاع از اسلام است. 
آقا مهدی همواره به دنبال خدمت بود گاهی دوستانش می گفتند که به خاطر جانبازی که داشت دنبال حق و حقوقت باش اما او معتقد بود که اگر به دنبال حاشیه باشد از اصل مطلب جا می ماند. به قول آقای ماندگاری که در مراسم شهید نوروزی سخنرانی می کرد ، می گفت ایشان حقوق دهه 57 را می گرفت. اما با تمام توان خدمت می کرد.
 
در خیابان اگر برای کسی مشکلی پیش می آمد بی تفاوت رد نمی شد                                                                                   
آقا مهدی نسبت به اطرا فش بی تفاوت نبود، مثلا اگر همسایه مشکلی داشت، مشکلش را رفع می کرد حتی در خیابان اگر برای کسی مشکلی پیش می آمد بی تفاوت رد نمی شد. در روز خرید عروسی صحنه ای که خودم بودم و دیدم؛ برای خرید رفته بودیم و قصد برگشتن داشتیم که یک موتور که دو نفر خانم و آقا سوارش بودند و معلوم بود که رابطه شرعی با یکدیگر ندارند، تصادف کرد و آقای موتور سوار از ترس اینکه بلایی سر خانم آمده باشد فرار کرد. آقا مهدی با دیدن این صحنه به من گفت که در خودرو بنشین و درها را قفل کن وخودش را به سرعت به موتورسوار رساند و با منحرف کردن موتور سوییچ را در آورد و مانع فرار او شد تا پلیس بیاید و رسیدگی کند.
 
 
از دیگر خاطرات من به اتوبان کرج بر می گردد، در مسیر تهران - کرج پشت ترافیک ایستاده بودیم که پسر بچه دستفروشی به آقا مهدی گفت که "عمو تو را خدا کمک کن، بیسکوئیت هایی که می فروختم را مأمور شهرداری گرفت و با خودش برد" ، آقا مهدی  ناراحت شد و بلافاصله پیاده شد و همراه پسربچه رفت تا مأمور شهرداری را پیدا کند.
 
ساده زیستی از دیگر شاخصه های شهید نوروزی بود                   
آقا مهدی زندگی مرفهی داشت و تمام امکانات برایش مهیا بود ، اما به زندگی ساده خیلی تأکید داشت. در زمانه ای که تجملات برای جوانان خیلی مهم است، آقا مهدی در عین اینکه زیبایی را دوست داشت و منظم بود اما علاقه به زندگی ساده داشت و مراسم عقد ما هم از این سادگی مستثنی نبود، مراسم ساده عقد ما در حضر آیت الله مصباح در قم برگزار شد  و در شرایطی که جوانان امروز اصرار دارند تا مراسمی مجلل  و پرهزینه با  لباس های گرانقیمت و فاخر برگزار کنند، آقا مهدی با لباس بسیجی در مراسم عقد حاضر شد و از من هم خواست تا ساده ترین لباسم را بپوشم تا مراسم شهدایی باشد.
 
توجه خاصی به مادرش داشت ، همیشه همسرداری اش خاص بود
عموی شهید نوروزی خودش را به سرعت به مراسم رساند وهمراه خود یک دست کت و شلوار هم برای آقا مهدی آورده بود و اصرار داشت به خاطر من لباس را بپوشد، آقا مهدی در شرایطی که راضی به پوشیدن کت و شلوار نبود، اما باز هم تلفنی از من سؤال کرد تا مطمئن شود که من به نوع پوشش اش راضی هستم که من هم ابراز رضایت مندی کردم.
 
 
همیشه همسردارری اش خاص بود؛ وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم، لباس هایش را می چید واز من می خواست تا انتخاب کنم و از طرف دیگر توجه خاصی به مادرش داشت. هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید، تعادل را رعایت می کرد به خاطر دل همسرش ، دل مادرش را نمی شکست و یا به خاطر مادرش به همسرش بی احترامی نمی کرد.
 
آقا مهدی تأکید بسیاری داشت که در شهر کرمانشاه مراسم های مذهبی شیعی را با حضور سخنرانان و مداحان معروف برگزار کند و اولین کسی بود که این جرأت را پیدا کرد تا در این شهر چنین مراسم هایی برگزار کند و تمام تلاشش را می کرد تا تمام امکانات را برای عزاداران این مراسم مهیا کند، حتی به این مهم هم توجه داشت که به خاطر شرایط جوی کرمانشاه اگر هوا دگرگون شد، عزاداران کوچکترین سختی ای را احساس نکنند .   
 
روی تپه ایستادم و شروع کردم به اذان گفتن و ذکر "علی ولی الله" را  هم آوردم                                                                             
 
فرهنگ نیوز:  آیا خاطره ای هم برای شما از نحوه حضور و مبارزاتش در سامراء تعریف کرده است؟
خاطره ای که با لذت برای من تعریف کرد این بود که می گفت ، وهابی ها می آیند با شعار یالثارات یزید با ما می جنگند ندای یالثارات یزید را می گویند و تیر را رها می کنند. یک شب بین ما و آنها یک تپه فاصله بود ، به موقع نماز صبح که نزدیک شدیم روی تپه ایستادم و شروع کردم به اذان گفتن و ذکر "علی ولی الله" را  هم آوردم ، هر چه بچه ها می گفتند که نگو با تیر می زنند، می گفتم نه هر طور شده باید نام "امیرالمؤمنین(ع" را روی این تپه بیاورم، آقا خیلی غریب هستند. شجاعتشان خیلی مثال زدنی است. هر کسی این کار را نمی کند.
 
 
علاقه ویژه ای به حرم امام حسین(ع) داشت و بیش از 60-70 بار به زیارت امام حسین(ع) مشرف شده بود. یک بار خودش تعریف کرد که پاسپورتش به اتمام رسیده بوده و از طرفی هم مرزها بسته بود گفت که خودش را به لالی زده که عرب هستم و از مرز رد شده و خودش را در سخت ترین شرایط به حرم امام حسین(ع) رسانده  و زیارت کرده و دو روزه برگشته است.  و من هم در این دو سال و هشت ماه 7 بار با ایشان همسفر بودم که آخرین بار ما را به مرز مهران رسانید و خودش راهی سامراء شد.
 
فرهنگ نیوز: از نحوه شهادت شهید نوروزی در دفاع از حرم امامین برایمان بگویید، شهید نوروزی چگونه به آرزویش رسید؟
از روز اول آشنایی دائماً تاکید داشت که زندگی اش شهدایی باشد. همیشه دعایش این بود که با مرگ طبیعی از دنیا نرود، حتی برای اعضای خانواده اش هم این دعا را می کرد، لحظه ای که محمد هادی  هم به دنیا آمد، آرزو کرد که پسرش با شهادت از دنیا برود.  
 
خانم من با ترور نمی میرم انشالله در میدان جهاد....
 
همیشه که مسیر تهران به کرمانشاه  را طی می کردیم دعایش این بود که با تصادف نمیرد. و با شهادت از دنیا برود و چون هدفش مشخص و متعالی بود به شکل خاصی هم از  محفوظ می ماند.  انواع و اقسام دعاهای محفوظ ماندن را در کوله پشتی اش همیشه به همراه داشت با این نیت که که تا لحظه ای که جا دارد خدمت کند، وقتی در عملیاتی به موفقیت دست پیدا می کردند، می گفت با دعاهای شما تعداد زیادی از تکفیری ها را به درک واصل کردیم و دل خانم فاطمه زهرا(س) را شاد کردیم.
 
 
آقا مهدی به نحوه شهادتش هم واقف بود ، چون از روز اول آشنایی هر روز این ترس با من بود که خبر شهادتش را بیاورند باعث شده بود تا بارها و بارها با این رویا از خواب پریشان بیدار شوم، وقتی از خوابم برایش میگفتم که با ترور به شهادت رسیده می گفت : خانم من با ترور نمی میرم انشالله در میدان جهاد....
 
دعایی که همیشه مادرش برایش می کرد
 
دعایی که همیشه مادرش برایش می کرد، این بود که ان شاالله بزنی و بعد تورا بزنند و آن طور که دوستش تعریف می کرد شهید نوروزی ، آخرین تیرش را هم زد و همانطوری که می خواست شهید شد.
 
8 سال پیش در وصیتنامه اش این گونه  نوشته ؛ ما ان شاالله در دفاع از کربلا و حرم امام حسین(ع) شهید می شویم ، وعده دیدار  ما انشاالله شمشیر زدن پا در رکاب امام زمان (عج).
روز شهادتش در کانال عجیبی می روند هدفشان آزادسازی مدرسه بوده، مدرسه آزاد و مقر می شود و عراقی ها می ترسند و جلوتر نمی آیند و فقط آقا مهدی و دوستش جلو می روند که آقا مهدی تیر می خورد، در حالی که زخمی بوده به دوستش تأکید می کند که او را عقب ببرد و در این حال هم بیکار نبوده و آخرین تیرش هم به سمت دشمن اصابت می کند و لحظه آخر جای خشابش را می خواهد که عکس خانواده اش را در آن نگهداری می کرده  و با ذکر یالثارات الحسین و ذکر یا زهرا(س) و یا حسین(ع) به شهادت می رسد.
 
همه این دلتنگی ها با دیدار شما محو شد 
 
فرهنگ نیوز: قشنگ ترین خاطره شما بعد از شهادت شهید نوروزی چه بود؟
قبل از به دنیا آمدن محمد هادی به زیارت امام رضا(ع) رفتیم. از امام رضا(ع) خواستم که اذان و اقامه محمد هادی را آقا در گوش محمد هادی بخوانند، خیلی تلاش کردیم که خطبه عقدمان را آقا بخوانند که قسمت نشد. لحظه وداع با امام رضا(ع) به آقا مهدی گفتم که از امام رضا(ع) بخواهد که نائب امام زمان(عج) اذان و اقامه به گوش محمدهادی بخواند که او هم در جواب گفت که هر چه خیر باشد. بالاخره  محمد هادی 15-16 روزه بود که تماس گرفتند، خدمت آقا برسیم برای  اذان و اقامه گفتن. اما به خاطر اینکه کرج بودیم نتوانستیم به موقع برسیم. من این گله را به آقا مهدی داشتم که نشد او هم در جوابم گفت که من شهید می شوم و حضرت آقا می آیند پیش محمدهادی ومثال آرمیتا را زد.
 
در دیدار خصوصی که خدمت آقا رسیدیم به ایشان گفتم همه این دلتنگی ها با دیدار شما محو شد. همه این مصیبت ها به این دیدار می ارزد و آقا دست نوازششان را بر سر محمد هادی کشیدند و این برای من خیلی ارزشمند بود ، قشنگ ترین خاطره من بعد از شهادت آقا مهدی این روز وصال بود.
 
 
لباس رزم به تن محمد هادی کردم و آمده ام که چفیه اش را از شما بگیرم
 
فرهنگ نیوز: محمد هادی را چگونه مهیای دیدار آقا کردید و از ایشان خواستید که چه دعای کنند؟
لباس رزمی که اندازه محمد هادی باشد پیدا نکردم و کوچکترین سایز را خریدم و کوچک تر کردم و بعد از غسل شهادت با این لباس خدمت آقا رسیدیم . پدرش هنگام تولد محمد هادی دعا کرد که با شهادت از این دنیا برود و خدمت آقا که رسیدم به ایشان گفتم که لباس رزم به تن محمد هادی کردم و آمده ام که چفیه اش را از شما بگیرم . از ایشان خواستم که دعا کنند، محمد هادی را آن طور که پدرش می خواهد بزرگ کنم که حتی از پدرش هم پیشروتر باشد. چرا که آقا مهدی از وقتی خبردار شد خدا فرزندی به او عطا کرده همیشه می گفت : ان شاالله سرباز امام زمان(عج) است، من پدر محمد هادی هستم که این دعا را برایش می کنم و ان شاالله خدا مستجاب می کند.
 
 
 
فرهنگ نیوز:  از حال و هوای این روزهای تان بگویید .
 چون پیکر شهید نوروزی در گلزار شهدای کرمانشاه به خاک سپرده شده است، بیشتر اوقات را در کنار مادر شهید در کرمانشاه می گذرانم. روزی در ایام ماه مبارک رمضان  نان برای افطار نداشتیم و در این فکر بودیم که من یا مادر شهید به خرید نان اقدام کنیم که اندک زمانی فکر این کار از ذهنمان نگذشته بود که دوست آقا مهدی زنگ در را زد و نان سنگکی را که برای افطار ما تهیه کرده بود،داد و جالب این بود که مادر شهید علاقه خاصی به نان سنگک دارد.
 
 من در بیمارستان قدم به قدم با تو بودم
 
بعد از شهادت آقا مهدی محمد هادی مریض شد و هیچ بیمارستانی او را پذیرش نمی کرد در آن وضعیت در دل خودم گفتم" اگر آقا مهدی بود این طور نمی شد"، همان لحظه دکتر بیمارستان جلو آمد و گفت که من پسرتان را معاینه می کنم و پس از معاینه پزشک در بیمارستان بستری شد، خیلی بهم ریخته بودم که بعد از مدت کوتاهی که دارو را مصرف کرد آرام شد. و به صورت معجزه آسایی خیلی سریع بهبود پیدا کرد. همان شب آقا مهدی به خوابم آمد و گفت چرا این طور فکر می کنی؟ من در بیمارستان قدم به قدم با تو بودم .
هر موقع چیزی به ذهنم خطور می کند، یا یک نشانه، نشانم می دهد یا به خوابم می آید و همیشه در کنارم احساسش می کنم. الان هم در حال تهیه متن کتابی با موضوع سبک زندگی شهید نوروزی هستم.
 
در ادامه گزارش تصویری مصاحبه با خانواده شهید نوروزی خواهد آمد:
 
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب
 اذان گویی شهید در تپه های مشرف به استقرار داعش / خاطره همسر "شیر سامراء" از دیدار با رهبر انقلاب

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۰۳
ahmad seydmohammadi


چشم‌هایم را می‌بستم تا مثل پدر باشم!

چشم‌هایم را می‌بستم تا مثل پدر باشم!

در کودکی همیشه تصور می‌کردیم بچه‌های دیگر با ما فرق دارند نه ما با آنها!

به گزارش فرهنگ نیوز، بعضی‌ها چرخه وجودشان برکت است؛ زندگی‌، مرگ، پس از مرگ و حتی خاک مزارشان... جانباز شهید «مرتضی معماری» نمایی از این چرخه تبرک وجودی بود...
 
پرده اول؛ مجاهدت انقلابی ثمررساندن نظام اسلامی، پرده دوم؛ مصداق «هنگامی که شیپور جنگ نواخته می‌شود شناختن مرد از نامرد آسان است»، پرده سوم؛ نشانه‌دار شدن مردانگی‌شان، پرده چهارم؛ آسمانی‌شدن روحشان، پرده پنجم؛ میراث رسیدن جسم مردانه‌شان، پرده ششم؛ تبرک جستن به تربت پاک‌شان... پرده نهایی؛ شفاعت ازلی و ابدی‌شان...
 
مجاهدتی که حتی یاری خانوادگی می‌طلبد، انگار که مصداقی باشند برای «الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِینَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِیمِی الصَّلَاةِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ»... که واقعاً خانواده‌های آنان نیز در رنج‌شان سهیم‌اند.
 
آنچه در ادامه می‌آید، پاسداشتی از جانباز روشن‌دل شهید «مرتضی معماری» است که با سلامت کامل، راهی را انتخاب کرد که به ازای استحکام انقلاب عظیم اسلامی و اثبات ادعاهایش، 32 سال چشم‌هایش را به ودیعه نهاد... 
 
معصومه، دختر بزرگ او میهمان این گفت‌وگو است. گویا بچه‌هایش، «آقاجون» صدایش می‌کردند... 
 
*دنبال راهی برای جبهه رفتن بود
 
سرباز بوده که به جبهه رفت. 20 ساله. شهریور سال 60، دقیقا در سالگرد تولدش جانباز شد، متولد 1340 از ناحیه چشم و گوش. داوطلبانه به جبهه رفته بود.
 
وقتی خود را جای مادر بزرگ و عمه‌هایم می‌گذاشتم، تصور می‌کردم تحمل خبر شهادت باید بسیار راحت‌تر از خبر جانبازی آن هم از ناحیه چشم باشد. جوان 20 ساله که دیگر نمی‌بیند اما هیچ‌گاه هیچ شکایتی نداشتند. هیچ‌کدام‌شان... حتی خود پدرم!
 
*شرط ازدواج یک جانباز!
 
با اینکه در ایام جنگ بسیاری از افراد حاضر به ازدواج با جانبازان بودند، اما پدر یکی از شروط ازدواجش این بود که دختر خانم را قبلاً‌ دیده باشند. بعد خودشان دختر خاله‌، یعنی مادرم را پیشنهاد دادند.  
 
البته مادرم هم اعتقاد زیبایی داشت، با افتخار از اینکه پدرم جانباز است، بارها می‌گفت نقص عضو ممکن است هر لحظه در زندگی هرکس پیش آید، پس چه بهتر و شیرین‌تر که این نقص عضو یک افتخار در دنیا و آخرتمان باشد. این حرف‌ها را بعد از شهادت پدرم مادر به ما گفت...
 
*پدرت دوست دارد شما را ببیند؟
 
دوستانم می‌پرسیدند تا حالا از پدرت نپرسیده‌ای که دوست دارد شما را ببیند یا نه؟ آنقدر پدر برایمان محترم و عزیز بود که هیچ‌وقت به خود اجازه نمی‌دادیم چنین موضوعاتی را مطرح کنیم... حس اینکه انگار با گفتن این حرف، این ناتوانی به پدر القا شود حس قشنگی نبود... نه برای من، نه محبوبه و نه محمد؛ حتی این موضوع برای 3 نوه‌اش هم حل شده بود... هرچند هیچ‌گاه بچه‌هایش را ندید!
 
 *زندگی متفاوت...
 
یک‌بار شخصی از من پرسید که تصور نمی‌کنی زندگی شما با بقیه متفاوت است؟ فکر نمی‌کنی به شما سخت می‌گذرد؟ با خود که مرور می‌کردم، دیدم از کودکی همیشه تصور می‌کردم که دیگران با ما فرق ندارند نه ما با آنها. چون می‌دیدم مدل کارهایی که پدر برای ما انجام می‌دادند یا کمک‌هایی که ما خود را مقید به انجام آن برای پدر می‌کردیم را دیگران نداشتند. برای همین تصور می‌کردم آنها کمبود دارند که از چنین کارهایی محروم‌اند!
 
مثلاً با اینکه پدر به محیط خانه آشنا بود، بی آنکه از ما بخواهد وقتی از جایش بلند می‌شد به سرعت خودمان را به او می‌رساندیم تا شاید کمکی از دست ما برآید و بچه‌های دیگر اینگونه نبودند. پس بچه‌های دیگر با ما فرق داشتند و پدر ما از همه متفاوت بود...
 
 جالب‌تر این بود که بچه‌هایمان هم به این وضعیت آشنا کرده بودند و آنها هم سریع خود را به پدر می‌رساندند. انگار که وظیفه خود بدانند...
 
* چشم‌بسته، مثل بابا!
 
آقاجون که به سجده می‌رفت، پشتش‌ سوار می‌شدیم او هم راه‌مان می‌برد.
 
زیاد پیش می‌آمد که وقتی آقاجون در خانه حرکت می‌کرد، با خواهرم چشم بسته به دنبال او راه می‌رفتیم شاید دوست داشتیم مثل پدر باشیم.
 
*آرزوی شفای چشم‌های پدر
 
آن روزها یکی از مهمترین دعاها و آرزوهایم این بود که چشم‌های پدرم خوب شود دوست داشتم مرا ببیند اما این حرف را حتی در عالم کودکی، به زبان نمی‌آوردم.
 
خودش اما همیشه ناراحت جانبازانی بود که دست، پا و ... نداشتند. می‌گفت به آنها خیلی بیشتر سخت می‌گذرد. همین‌قدر که نمی‌توانند وسیله‌ای را جابجا کنند یا حتی لمس کنند. این حرفها ما را هم آرام می‌کرد... پدرم ما را در آغوش می‌گرفت و این نعمت بسیار بزرگی بود. حتی اگر چشم‌هایش بسته باشد.
 
*دعای بد؛ بابای بد!
 
مناجات و درخواست شهادت آقاجون را زیاد در قنوت نمازش شنیده بودم. همان دعایی که در کودکی تصور می‌کردم ممکن است فردا یا پسفردا برآورده شود و این مرا بسیار ناراحت می‌کرد و شاید آن لحظه از شدت ناراحتی، دوستش نداشتم. این موضوع که برای از دست‌دادنش دعا کند، خیلی سخت بود. افکار عالم کودکی‌ام شهادت را مثل مرگ می‌دانست که قرار است او را از بگیرد، اما بسیار زودتر. غافل از اینکه شهادت زمان مرگ را تسریع نمی‌کند و تنها آن را زیبا و زیباتر می‌کند.
 
*تدریس ریاضیات بدون نگاه به کتاب!
 
پدر در ریاضیات قوی بود. خواهرم به‌خاطر دارد که گاهی برای رفع اشکال، متن کتاب ریاضی را برای آقاجون می‌خواند و او مبحث را برایش درس می‌داد.
 
جالب‌تر اینکه زیاد پیش آمده بود که وقتی چیزی گم می‌شد، آقاجون پابه‌پای ما شروع به گشتن می‌کرد و اغلب او زودتر از بقیه پیدایش می‌کرد!
 
*مسابقه در خانه ما!
 
آقاجون بستنی را خیلی سریع می‌خورد. یک‌بار که مادر خانه نبود، مقدار بسیار زیادی بستنی خرید تا مسابقه بستنی‌خوری بگذاریم، بین خودش، من، برادر و خواهرم زیاد از این برنامه‌ها در خانه داشتیم. بیست سوالی هم که مسابقه متداول خانه بود.
 
*کار راه‌انداز شهرداری
 
پدر بازنشسته شهرداری بود و البته بعد از بازنشستگی هم به‌طور افتخاری به بسیج شهرداری خدمت می‌کرد. تا جایی که می‌توانست اصرار داشت کار بقیه را راه بیندازد. چون با روند کار آشنا بود، شده بود کارراه‌انداز آنجا! حتی در اداره‌های دیگر هم اگر کسی را می‌شناخت سعی می‌کرد با تماس و سفارش به او مشکل افراد را حل کند.
 
*بدی را نمی‌دید!
 
چون پدر نمی‌دید، هیچ بدی را از کسی نمی‌دید. این ندیدن، تنها ندیدن ظاهری نبود، انگار که اصلاً به دلت هم هیچ بدی نیاید. آنقدر بی‌ریا و بی‌تکلف بود که گویا باور ندارد کسی بدی کند. ناراحتی و اعتراض ما درمورد برخورد با رفتارهای بدی‌ که به شخص او وارد می‌شد، فایده‌ای نداشت. گاهی تنها عکس‌العمل او، گلایه به ما بود به‌خاطر نوع تفکر و برخوردهایمان!
 
*ما به ازای فداکاری
 
هیچ وقت در ازای فداکاری خود از هیچ‌کس توقع یا شکایتی نداشت. هرچند باید اعتراف کنم که زیاد پیش آمده بود که خصوصاً‌ اوقاتی که پدر در اتاق عمل بود، من از افرادی که در اوج راحتی و امنیتی که مرهون فداکاری امثال پدرم بود، به ارزش‌ها بی‌اعتنا بودند گلایه‌مند باشم اما پدر هیچ‌گاه، البته وقتی وضعیت بی‌حجابی‌ها را می‌شنید ناراحت می‌شد.
 
*زمانی برای تحکیم ولایت در دل    ‌
 
زیارت عاشورای شبانه پدر ترک نمی‌شد، رو به قبله، دست به سینه. و دعای عهد صبح‌. هفته‌ قبل از شهادت هم، به یکی از دوستان جانباز که شعری در وصف امام زمان خوانده بود گفت که شعر را برایش بنویسد تا با خود نگه‌دارد. انگار برای زمزمه خود می‌خواست.
 
*نابینایی که ولی‌فقیه خود را تنها در خواب دید
 
با اینکه به شدت پیگیر اخبار روز بود، به‌خاطر ندارم کمترین گلایه‌ای به کمبودها و ... داشته باشد. ولایت فقیه که اصلا موضوع را متفاوت می‌کرد.
 
اردات ویژه‌ای به امام خامنه‌ای داشتند. یکی از آرزوهایش این بود که با دیدار ایشان برود... جالب است بدانید یک هفته قبل از شهادت به یکی از دوستان گفته بود «خواب حضرت آقا را دیده‌ام!». آقای جنیدی که از دوستان پدر بود برایمان گفت «در دلم گذشت تو که آقا را ندیده‌ای پس چطور می‌گویی خوابش را دیده‌ام؟» در این فکر و خیال‌ها بودم که شهید معماری در ادامه حرف‌هایش شروع به صحبت از مشخصات ظاهری، قد و شمایل و. آقا با تمام جزئیات کرد. از خودم شرمنده شده‌ بودم که چنین فکری کردم... انگار او می‌بیند و ما...
 
چنین موضوعی در اتاق ریکاوری بیمارستان هم تکرار شد. گویا با پزشک شوخی می‌کردند که پدر به او گفته بود درست است که نابینا هستم اما شما را می‌بینم! و بعد شروع به برشمردن خصوصیات صورت او کرده بود! این موضوع را پزشک برای برادرم بعد از شهادت پدر تعریف کرد. گویا خودش بسیار متأثر شده بود برای همین تصور می‌کنم شاید روزهای آخر، پدر ما را هم دیده بودند شاید.
 
*هدیه‌ای که داده‌ام را پس نمی‌گیرم
 
بعد از شهادت آقاجون، یکی از همراهان سفر کربلایش برایمان خاطره‌ای شیرین را بازگو کرد:‌ «همراه هم وارد حرم امام حسین(ع) شدیم. محو ضریح و حرم شش گوشه اباعبدالله الحسین(ع) بودم، «زرد با ســـرخ چه ترکیب عجیبی هستند. پـــــرچم و گنبدت اربـــابـــــ  چه دیـــدن دارد...» دیدم حاج مرتضی می‌گوید: «خدایا من چیزی را که داده‌ام پس نمی‌گیرم»
 
*دستانی که برای عرض احترام شفا گرفت
 
پدر بجز سال‌های اول مجروحیت پا، چشم، مخچه و ...، در این سال‌های آخر از سال 89 تا 93، پنج مرتبه جراحی شد؛ 89، 90، دو مرتبه 91، 93. پس از تمام جراحی‌ها، به دلیل وضعیت پدر و عدم هوشیاری کامل او، برای مراقبت ویژه به آی‌سی‌یو یا سی‌سی‌یو منتقل می‌شد. دائماً‌ هم اظهار می‌کرد که جراحی انجام نشده.
 
اما در کمال ناباوری، در آخرین عمل، حتی مدت زیادی در ریکاوری هم نماند و به بخش منتقل شد! تصور می‌کردیم کادر پزشکی اشتباه کرده‌اند که او را تحت مراقب‌های ویژه قرار نداده‌اند. این اواخر به دلیل تشدید ضایعه نخاعی، به دست و پاهایش فشار وارد شده بود و تقریباً لمس شده بود که پزشکان قبل از عمل، گفته بودند با جراحی فعلی، مشکل دستانش فعلاً حل نمی‌شود. برای اینکه پدر را امتحان کنیم، صدایش زدیم و حالش را پرسیدیم. دستانش را بالا برد و با صدای بلند و رسا جواب داد «الحمدلله».
 
آنقدر عجیب بود که بعد از من، مادرم هم این سؤال را تکرار کرد و باز تکرار کرد «الحمدلله! دست همه شما درد نکنه...» آنقدر عجیب بود که مادر به شوخی گفت مرتضی سیب می‌خوری؟ پدر سیب دوست داشت. گفت «نمی‌توانید که به من بدهید!» و همه خندیدیم..
 
*آخرین دیدار
 
آنقدر هوشیاری پدر خوب بود که حتی مادر که گاهی 10 روز در بیمارستان می‌ماند تا درکنار پدر باشد هم راضی شد بنا به درخواست اقوام از بیمارستان برود. به ساعتی نکشید که خبردادند شهادت پدر را... بسیار آرام، پدر شهید شد! باورمان نمی‌آمد... همه ما ساعتی قبل آنجا بودیم و واقعاً پدر حالش خوب بود... برادرم می‌گفت؛ آخرین لحظه، یک دست‌ روی سینه‌اش بود... انگار که بخواد به بزرگی سلام دهد... تمام این‌ها طی دقایقی پس از عمل اتفاق افتاد که بیشتر شبیه یک خواب بود...
 
گویا جراحی نخاع، حرکت ترکش را تسریع کرده بود و ترکش نزدیک قلب، به دریچه‌ها فشار وارد کرده و دچار ایست قلبی شد...
 
*وقتی برای خداست، باید کامل باشد!
 
با موافقت افراد خانواده، اعضا بدن پدر را به 5 نفر اهدا کردیم. تصمیم‌ سختی بود اما خیلی راحت رضایت‌ دادیم... هرکدام از ما نگران بودیم که نکند رضایت ما در تصمیم مادر نقش داشته باشد. هیچ نگفتیم. حرف مادر اما راه‌گشا بود «چه‌کار می‌توانیم بکنیم؟ پدرتان همه هستی خودش را داده، بگذارید این باقی‌مانده جسم او هم به‌کار آید...» همین‌ شد... برای نماز اول وقت، بین راه توقف کرده بودیم که در مدت زمان بسیار اندکی تصمیم مادر اعلام شد. ما بدون پدر به سمنان می‌رفتیم تا خانه و شهر را برای استقبال از او آماده کنیم. شاید ارثیه صبر پدر همان اندکی پس از شهادت او به ما رسیده بود، نمی‌دانم...
 
البته پدر کارت اهداء عضو داشت... یک‌بار که از صداوسیما موضوع را  شنیده بود، جزئیات را از خواهرم پرسید. بسیار هم از چنین طرحی استقبال و تحسین کرد. گویا در مدت زمان کمی، اقدام به ثبت‌نام در اهداء عضو کرده بود. 24 دی‌ماه ۹۳، امام‌زاده یحیی بن موسی کاظم (ع) در گلزار شهدای سمنان میزبان آقاجون شد.
 
*گنج مادر...
 
آقاجون وزنه‌بردار بود. حتی پس از جانبازی ادامه داد. پس از مدتی، فشار وارد بر بدنش موجب جابجایی برخی ترکش‌ها شده بود که منجر به مشکلات اعصاب و روان شد.
 
مادر اما هیچگاه مشکلات را سخت نمی‌دید. هنوز هم می‌‌گوید «پدر را نشناختم...». انگار که گنجی را از دست داده باشد...هرچند ج
لوی دیگران و حتی بچه‌ها هیچ نمی‌گوید...

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۵۳
ahmad seydmohammadi

دجال اسم شخص خاصی نیست بلکه دجال شخصیتی است که دارای صفات مذموم همچون عصیان و نافرمانی، کفر، مکر و نیرنگ، تزویر و اشاعه دهنده فحشا و منکرات است.

 جال اسم شخص خاصی نیست بلکه دجال شخصیتی است که دارای صفات مذموم همچون عصیان و نافرمانی، کفر، مکر و نیرنگ، تزویر و اشاعه دهنده فحشا و منکرات است

به گزارش پایگاه خبری سوسنگرد نیوز و به نقل از تنویر، با توجه به هجمه سنگین دشمن در عرصه نبرد فرهنگی، کارگاه آموزشی پیشگیری از وقوع جرائم اخلاقی با موضوع ماهواره (دجال واره) به همراه سخنرانی مسئول نمایندگی ولی فقیه سپاه ناحیه جهرم و با حضور کارکنان سپاه جهرم، پایوران گردانهای امام حسین علیه السلام جهرم و خفر و سربازان وظیفه برگزار گردید.

علت تعبیر ماهواره به دجال واره

حجه الاسلام قهرمانی ضمن مطرح نمودن این پرسش که چرا از ماهواره به دجال واره تعبیر می کنیم؟ بیان داشت بر طبق احادیث و روایات اسلامی یکی از دشمنان امام عصر (عج) و دوستداران ایشان، دجال می باشد و برطبق نظر برخی از علماء و بزرگان، دجال اسم شخص خاصی نیست بلکه دجال شخصیتی است که دارای صفات مذموم همچون عصیان و نافرمانی، کفر، مکر و نیرنگ، تزویر و اشاعه دهنده فحشا و منکرات است. اکنون نیز ابزار ماهواره و دست اندر کاران آن همان دجال صفتانی هستند که به وسیله فیلمها، عکسها و برنامه های مبتذل و مستهجن و بهره گیری از دروغ و شایعه پراکنی به جنگ با دنیای اسلام برخواسته اند.

سرسخت ترین دشمنان، یهود و مشرکان

نماینده ولی فقیه سپاه جهرم گفت: نکته مهمی که مردم باید توجه داشته باشند اینست که دست اندرکاران شبکه های ماهواره ای صهیونیستها ، بهائیت خبیث  و همجنس بازان کثیف هستند که در نجاست و پستی آنها هیچگونه تردیدی نیست. وی افزود: خداوند متعال نیز در قرآن سوره مائده آیه۸۲ فرموده است: « لتجدن اشد الناس عداوه للذین آمنوا الیهود و الذین اشرکوا…» یعنی سرسخت ترین دشمنان نسبت به مومنان را یهودیان (صهیونیسم )و مشرکان خواهی یافت.

اطلاع رسانی به مردم از باب امر به معروف و نهی از منکر

حجه الاسلام قهرمانی ضمن بیان اهمیت مبارزه با دشمنان اسلام  در تمام عرصه های نظامی و غیر نظامی، بیان داشت: وظیفه همگانی ما از باب امر به معروف و نهی از منکر ایجاب می کند که اطلاع رسانی نموده و مردم را از این وضعیت و محتوای آلوده برنامه های ماهواره که مانند غذای مسموم افراد را به هلاکت می رساند، آگاه نمود. وی افزود برخی می گویند از برنامه های ورزشی، آموزشی، کودک و نوجوان ، تاریخی آن استفاده می کنیم، سوال می پرسیم: آیا شبکه های ماهواره ای با آن تعدد کانال عقلانی به نظر می رسد که کسی فقط از همین شبکه های خواص استفاده نماید بالاخره خانواده ، دوستان و آشنایان وی نیز این گونه فکر و عمل می کنند؟

علاوه بر این، اظهارنظر برخی از مسئولین که می گویند: ماهواره بر ایمان مردم اثری نگذاشته است،درست است، اثر مثبتی نگذاشته است اما اثرات  منفی بالائی داشته که آمار فرهنگی، اجتماعی جامعه گویای پر کشیدن ایمان از خیلی از خانواده هاست مانند ازدیاد آمار طلاق، ارتباطات نا مشروع، بی حیایی ، بی عفتی ، بی غیرتی و…

علت دسترسی آسان و رایگان به امکانات برنامه های ماهواره ای

وی اضافه نمود: باید چند سوال جدی از خودمان بپرسیم :

۱-    چرا کشورهای غربی اروپائی که خود شدیدا دچار بحرانهای مالی هستند با چه هدف و انگیزه ای برای برنامه های متنوع ماهواره ای هزینه های کلان می کنند؟

۲-    آن کشورهایی که دسترسی ما به وسائل و ابزار پیشرفته علم و تکنولوژی، داروئی و درمانی، بیماریهای خاص و صعب العلاج و …را تحریم نموده اند، چطور و با چه هدفی ابزار ماهواره و برنامه های آن را تحریم نمی کنند و بالعکس استفاده از آن را سهل الوصول می کنند؟

۳-    جوامع اروپائی که حقوق مسلم ما را در زمینه هسته ای و علمی نادیده می گیرند چطور در این زمینه خود را فرشته نجات و حامی مردم مسلمان تلقی می کنند؟

۴-    چطور این کینه توزان و شیطان صفتان برای پخش برنامه های تلویزیونی و ماهواره ای خود از مردمشان پول می گیرند اما استفاده آن برای ما رایگان و بیشترین تبلیغ نیز برای استفاده رایگان از آن می کنند؟ و دهها سوال دیگر که مطرح است.

آیا وقت بصیرت و بیداری و دلسوزی ما نسبت به دین، فرهنگ ، ارزشها، جوانان و نوجوانان ما نرسیده است؟
در ادامه برنامه نیز پخش ویدئو کلیپ و مستنداتی از عوارض سوء ماهواره بر زندگی، اخلاق ، فرهنگ و ایمان برخی از مردم استفاده کننده از دجال واره به نمایش در آمد.

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۴
ahmad seydmohammadi


اثبات امامان مذهب حقه شیعه از طریق قرآن کریم توسط دکتر مصری:

دکتر مصرى از طریق قرآن به اثبات تعداد امامان شیعه پرداخته . دکتر مجدى وهبة الشافعى خطیب و استاد دانشگاه دینی الأزهر با تحقیقات خود به ارقام واعداد جالبی دست پیدا کرده که باعث شگفت همگان شده است.
با توجه به اینکه تعداد و ارقام در قرآن بی دلیل نبوده و دارای هدف خاصی هست همچون تعداد کلمه یوم (روز) که 365 بار تکرار شده و همانا تعداد روز در یک سال میباشد و یا کلمه شهر(ماه) که در قران 12 بار آمده که همان تعداد ماهها در یک سال میباشد و مثالهای زیاد دیگری ...

با توجه به این معلومات، تحقیقات خود را در این زمینه انجام داده و به این نتایج جالب رسیده ...

* کلمه امام دوازده بار آمده و با تعداد امامان شیعه یکی میباشد. کلمه امام در این آیات میباشد:
البقره 124 
التوبه 12 
هود 17 
الاسراء 70 
الانبیاء 72
القصص 5 
الحجر 79 
السجدة 24 
یس 12 
القصص 41 
الفرقان 74
الأحقاف 12 * 
کلمه شیعه یا مشتقات آن 12بار در قرآن آمده .

* کلمه العصمه (عصمت) که شیعیان اعتقاد دارند که 12 امام (ع) و فاطمه زهرا(س) و حضرت محمد مصطفی (ص) معصومند درقرآن 14بار تکرار شده ؛ در این آیات : 
النساء 146 
آل عمران 101 
النساء 175 
المائدة 67 
آل عمران 103 
یوسف 32 
یونس 27 هود (دوکلمه دراین آیه) 43 
الأحزاب 17 
غافر 33 
الممتحنة 10 
الحج 78 
کلمه الکساء ( یا همان آل ابا ) در قرآن کریم با تمام انواع لفظش ، که به نقل از أم سلمة در کتب اهل سنت (صحیحین) همسر پیامبر که تعداد آنها پنج نفر که شامل نبى محمد (ص) و امام على و فاطمة الزهراء و حسن و حسین علیهم السلام اجمعین ؛ که پنج بار در قرآن آمده :
البقرة 233 
البقرة 259 
المائدة 89
المؤمنون 14
النساء 5 
ما باید افتخارکنیم که شیعه ( اثنى عشرى ) هستیم و کسی یا کسانی در هیچ زمانی قادر به تخریب یا از بین بردن این مکتب بر حق نخواهدبود ...

* چرا در قرآن تعداد چشمه هایی که نبى موسى برای شرب قومش بوجود آورد 12 چشمه بود ؟
و همچنین تعداد 12 ماه (شهر) در قرآن 
و کلمه الأسباط 12 
سبط و النقباء. 12 
و البروج. 12 
و الحواریین 12 
و کلمه توحید ( لا اله إلا الله ) 12 حرف 
و ( محمد رسول الله ) 12 حرف 
و ( النبی المصطفى ) 12 حرف و ( الصادق الأمین ) 12 حرف

*همانا امامان اهل بیت 12 إمامند 
و ( أمیر المؤمنین ) 12 حرف 
و ( فاطمة الزهراء ) 12 حرف 
و ( الحسن والحسین ) 12 حرف 
و ( الحسن المجتبى ) 12 حرف 
و ( الحسین الشهید ) 12 حرف 
و ( الإمام السجاد ) 12 حرف 
و ( الإمام الباقر ) 12 حرف 
و ( الإمام الصادق ) 12 حرف 
و ( الإمام الکاظم ) 12حرف 
و ( الإمام الرضاء ) 12 حرف 
و ( الإمام الجواد ) 12 حرف
و ( الإمام الهادى ) 12 حرف 
و ( الحسن العسکرى ) 12حرف 
و ( القائم المهدى ) 12 حرف 
و ( خلیفة النبیین ) 12 حرف 
و ( و خاتم الوصیین ) 12 حرفاً 
و ( و هؤلاء العترة ) 12 حرفاً 
و ( سادة أهل الجنة) 12 حرفاً 
و ( محبهم مؤمن تقى ) 12 حرفاً 
و ( عدوهم کافر شقى ) 12حرف

اکنون به شگفتی آیه تطهیر دقت کنیم : ( إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا ) این آیه دارای 47 حرف میباشد . تعداد حرفهای اسامی زیر : 
فاطمة 5 
على 3 
حسن 3 
حسین 4 
على 3 
محمد 4 
جعفر 4 
موسى 4 
على 3 
محمد 4 
على 3 
حسن 3 
محمد 4 
در مجموع 47 حرف . •٠·

۱ نظر ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۷
ahmad seydmohammadi